درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
good girl




به این میگن یه مادر واقعییییییییییییییی!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 15:1 ::  نويسنده : tina

از من به شما نصیحت:

کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه
بیشتر از همه تنهاست
اون رو تنها نذارید
چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره ...



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 15:0 ::  نويسنده : tina

سلامتی اون سربازی که ۵۵ دقیقه واستاد تو صف تلفن

که ۳ دقیقــه با عشقش حرف بزنه،

ولی هرچقد زنگ زد بازم پشت‌خطی بود ...



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 14:56 ::  نويسنده : tina

من مسئول چیزی هستم که میگم، نه چیزی که تــــــو ازش برداشت میکنی ....!!!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 14:54 ::  نويسنده : tina

کاربردهای مختلف " مُردن " در فرهنگ ما !!
برو بمیر : برو گمشو !
بمیرم برایت : خیلی دلم برایت می سوزد !
می میرم برایت : عاشقتم !
می مردی ؟ : چرا کار را انجام ندادی ؟
... مردی ؟ : چرا جواب نمی دهی ؟
نمردیم و ... : بالاخره اتفاق افتاد !
مردیم تا ... : صبرمان تمام شد !
مرده : بی حال !
مردنی : نحیف و لاغر !
مردم : خسته شدم!
من بمیرم ؟ : راست می گی؟



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 14:51 ::  نويسنده : tina

امان از دست این دخترا

پسر : عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده!
دختر : از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــــگ بووووووود ...!
پسر : اون که ۱۰۰% ... هیکلت همیشه قشنگ بوده ..
اصلا من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد ...!
دختر : یعنی به خاطر هیکلم فقط با من دوست شدی :( ؟خیلی هیــــــــــــــزی!
پسر : نه عزیزم ، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شدم ..هیکلت واسم مهم نبود
دختر : یعنی چی ؟! پس این همه ورزش میرم برای کی میرم ؟! هیکلم برات مهم نیست ؟!!
پسر : عزیزم ، موقع دوست شدن مهم نبود ، الان که هست ..!
دختر : یعنی الان میرم ورزش برات بی اهمیت میشم ؟!!
پسر : فدات بشم ، همه چیزت ، تمام وجودت ، همه خصوصیاتت برام مهمه!
دختر : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که باهام باشی ؟!!!
پسر:جان مادرت بیخیال شو:|



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 14:48 ::  نويسنده : tina

تا نصیحت ...!
۱٫آشغال هم که باشید قابلیتِ بازیافت دارید ، امیدتونو از دست ندید خلاصه !
۲٫باور کنید استفاده از کلمات رکیک شما را به انسانی کول و باحال تبدیل نمیکند
!!!!!!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 14:46 ::  نويسنده : tina

والا ما بچه بودیم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی!میگفت: شما... مام میگفتیم: ما؟میگفت: بعله شما که نزدیک تلویزیون نشستی، یکم برو عقبتر بشین!مام میرفتیم عقب! بعد میگفت: یکم عقبتر!آقا مام تا نزدیکیهای در ورودی میرفتیم عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..!یعنی یه همچین اسکولای دوست داشتنی ای بودیم ما..!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : tina

دانشنمدان متعقدند که مغز آدما فقط به اول و آخر کملات توجه مکینه برای هیمنه که تو تونستی این رو بخونی……….

حالا بگو چند تا کمله غلط بود ؟؟؟



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : tina

روزی روزگاری، پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به چراغی قدیمی افتاد آن را برداشت و رویش دست کشید.

می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت کرد، با ترس و تعجب، عقب عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، غول بزرگی ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد وگفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جوراجوری که برایم ساخته‌اند، را نشنیده‌ای؟ حالا آرزو کن تا آنرا در چشم به هم زدنی برایت برآورده کنم، اما یادت باشد که فقط یک آرزو!

پیرزن که به دلیل این خوش اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات شم مادر! اما هنوز جمله بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف می‌کنند



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 10:35 ::  نويسنده : tina